کشکول



    بنام خالق هستی

طرح کلی اسلام‌


دین اسلام با تفکر شروع می‌شود[1].

با تفکر در تاریخ‌[2]،

در جامعه،

در پدیده‌ها و آیه‌ها[3]،

در انسان؛ در استعدادهایش و آفرینش و خلقتش‌[4].

با تفکر در استعدادهایش، کار او مشخص می‌شود؛ چون کار هر کس به‌اندازۀ سرمایه‌ای است که همراه دارد و مناسب با استعدادی است که در او نهفته است.

و همین که کار انسان شناخته شد، دنیا شناخته می‌شود، که چه کارگاهی است و هستی شناخته می‌شود که تا کجا ادامه دارد.

با تفکر در خلقتش، انسان خودش را می‌شناسد و نیازش را و ضعفش را و عجزش را و جهلش را و در نتیجه خدایش را می‌شناسد، که بی‌نیازش کرد و نیرویش داد و حکمت در سرش ریخت.

با این شناخت، این وجود صفر به آن غنای محض روی می‌آورد و به سمت او کشیده می‌شود و او در دلش بزرگ می‌شود و به حکومت می‌نشیند و زندگی و

مرگ و س و حرکتش را رهبری می‌نماید.

انسان با تفکر در استعدادهایش و تضاد مضاعف غرایز فردی و اجتماعی و عقل و فکرش، به کار خودش پی می‌برد که خوردن و خوابیدن و خوش بودن نیست و نظم و عدالت و رفاه نیست؛ چون این‌ها، به این همه سرمایه احتیاج نداشت، بزغاله و زنبور با غریزه به این همه رسیده‌اند.

انسان از آن تضاد و رقابت می‌یابد که کارش‌ حرکت‌ است؛ زندگی و مرگ متحرک و خوردن متحرک و نظم و عدالت متحرک و در نتیجه هستی راه است و کلاس است و کوره است.

اکنون باید پرسید حرکت به سوی چه؟ به سوی چیزی که پایین‌تر از اوست و یا برابر با اوست و یا برتر از او؟ ناچار باید حرکت به سوی برتر باشد و تکاملی باشد.

برتر از انسان کیست؟ آن که بی‌نیازش کرده و نیرویش داده و حکمت در سرش ریخته است.

و این است که‌ اللَّه‌ می‌شود جهت حرکت انسان و هستی.

و انسان در این هستی به خاطر رشد و پیشرفت باید به سوی او بیاید.

و این است که راهی می‌خواهد؛ صراط

و وسیله‌ای؛ عقل و عشق و عجز

و سرمنزلی؛ معاد و آخرت‌

و راهبری و پیشوایی؛ رسول، امام‌

و آدابی و روشی؛ احکام و شرایع‌

با تفکر، به این شناخت‌ها- معارف‌- می‌رسیم و هر شناختی ناچار احساسی می‌آفریند؛ شناخت خوبی‌ها، عشق‌ و شناخت بدی‌ها، نفرت.

هر شناختی عقیده‌ای را به دنبال می‌کشد و عقیده‌ها و عشق‌ها حرکت و کوشش را سبز می‌کنند. هنگامی که انسان عظمت خود را شناخت، به کم قانع نمی‌شود و حتی به بهشت دلخوش نمی‌گردد، که: رضوان من اللَّه اکبر».

هنگامی که وسعت هستی را شناخت و دوری راه را شناخت، در تنگنای یک مرحله نمی‌ماند و آرام پیش نمی‌رود.

هنگامی که دنیا را یک راه دید، در آن نمی‌ایستد و هنگامی که آن را کلاس دید، از آن درس می‌گیرد و هنگامی که آن را کوره دید، از دردهایش عقده نمی‌آورد.

و هنگامی که کارش را شناخت، بی‌کار نمی‌نشیند.

و هنگامی که جهتش را شناخت دیگر مثل الاغ عصاری، گرد نمی‌چرخد و کند نمی‌رود و درنگ نمی‌کند؛ چون‌ در کاروانِ متحرک هستی، رکود و درنگ، کمتر از عقب گرد نیست و عقب گرد جز تنهایی نیست و تنهایی در راه و در کویر هستی جز هلاکت نیست.

بر پایۀ این شناخت‌ها و این عقیده‌ها بارهای سنگین تکلیف قرار می‌گیرد

و با این موتور نیرومند و با این پای قوی، احکام وسیع و نظام‌های سنگین‌ اسلامی به مقصد می‌رسد.

احکامی مربوط به‌ انسان با خودش‌: اخلاق؛ چون در درون انسان غوغاست.

در درون او من»‌هایی سر بلند کرده‌اند و کارگر هستند.

احکامی مربوط به‌ انسان با خدایش‌، با جهت حرکتش: عبادات،

احکامی مربوط به‌ انسان با دیگران‌: حقوق، با پدر، مادر، همسر و فرزند، با ارحام، همسایه‌ها، دوست‌ها، با همکارها، همراه‌ها، هم کیش‌ها، هم نوع‌ها، با رهبر و امام و عالم و حاکم، با کارگر، با مشتری، با فروشنده، با ملت‌های دیگر، با دولت‌های دیگر.

احکامی مربوط به‌ انسان با زندگیش‌؛ خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت، معاملات، قراردادها، ازدواج، اولاد، طلاق، قضاوات، شهادات، دیات، حدود و ارث.

نظام‌های تربیتی‌؛ ضرورت تربیت، روش تربیت، هدف تربیت، مربی، افراد لایق تربیت، هنگام تربیت،

و اجتماعی‌؛ عوامل سازنده، عوامل رشد، عوامل حفظ، تأمین رفاه، تنظیم ارتباطها.

و اقتصادی؛

و مالی‌؛ منابع مالی، مصارف، روش جمع آوری و روش مصرف.

و حکومتی‌؛ هدف حکومتی، ملاک انتخاب، روش انتخاب.

و حقوقی و جزایی و قضایی.

فرق نظام‌ها و احکام در این است که نظام‌ها زمینه و زیربنای احکام حساب می‌شوند؛ مثلا احکام حقوقی و جزایی و قضایی در نظام قضایی و جزایی و حقوقی اجراء می‌شوند.

و احکام اخلاقی در نظام تربیتی قابل اجراء هستند. و همین طور احکام مالی و نظام مالی، احکام اقتصادی و نظام اقتصادی.

[1] قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفکروا».( سبا، 46)

[2] أَ وَ لَمْ یسیروا فى الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم».( روم، 9 و محمد، 10)

[3]  أ و لم‏ینظروا فى ملکوت السموات و الارض.( اعراف، 185)

[4] أولم یتفکروا ما فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق».( روم، 8)


منبع: اندیشه من استادعلی صفایی


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


به نام خالق هستی.

افسوس.

یک روز معادل 24ساعت است.ما در طول این 24ساعت چه کارهایی انجام می دهیم؟؟؟!! واقعا بیایید فکر کنیم در درطول رور چه کارهایی انجام می دهیم! چقدر کارهایمان مفید وچقدر بیهوده وبی ثمر بوده است.

ما در اصل باید هرروزمان را ارزیابی کنیمامام کاظم (ع) می فرمایند: کسی که در پایان روز اعمال خودرا ارزیابی نکند از ما ائمه نخواهد بود.

چندروز از عمرمان را آخرشب ها موردارزیابی قرار دادیم؟!!!

کسی که بگوید من وقت ندارم بدانید بی نظم است.

همیشه برای کارهای خوب وقت وجود خواهد داشت.

یک قانون دردنیا وجود دارد که زمان برای انسان هدفمند احترام قائل است و صبر برای کارهای او خواهد کرد این را روانشناسان غربی میگویند

ما اسم انرا در دین برکت زمان میگوییم

یعنی کسی که بخواهد فعالیت های مفید انجام دهد مسلما خداوند به زمان و عمر او برکت میدهد

اینکه علمت و دانشمندان اسلامی در طول عمرشان کتابها و اثار فراوانی ازخود بجا گذاشته اند بخاطر آن است که خداوند به عمر انها برکت داده است

راجب این موضوع در یک مقاله دیگر مفصل بحث کرده ایم

خیلی از ما زمان کم را بهانه خود قرار داده ایمنه اینکه بدانیم و بهانه آوری کنیم خیراز بس به کارهای بیهوده مشغول شده ایم وهدف مشخصی نداریم احساس کم وقتی می کنیم.

انسان های وقت شناس هیچگاه وقت وزمان را مقصر نمی دانند وحتی اگر موفق هم نشوند به خود ایراد می گیرند نه به زمان.

برای مثال عرض می کنم: اگر به شما بگویند در روز چقدر مطالعه دینی و اعتقادی یا اخلاقی دارید چه می گویید؟؟!! وقت ندارم؟؟!!!

من به شما قول می دهم اگر تنها وفقط وفقط روزی یک ربع ساعت وقت برای مطالعه دین ومذهب وکتب اخلاقی بگذارید در آینده فرد پخته وپرباری خواهید شد.ولی افسوس که این یک ربع هم متولد نخواهد شد. آیا یک ربع هم وقت نداریم؟!! شما اگر وقت تان را ارزیابی کنید متوجه خواهی شد که ساعت ها وقت تان به بی کاری و بهوده گذرانده شده استتنها یک روز ارزیابی کنید(  البته دور از جان دوستان وقت شناس و هدفمند)

یک فرد باهوش به شخصی می گوید چند سالته؟ او می گوید سی سال دارمشخص باهوش می گوید نگو سی سال دارم بلکه بگو سی سال را دیگر ندارم.

عمر دارد مثل فشفشه می گذرد وما اورا مهار نمی کنیم!!! بیایید از وقت مان کمال استفاده را در راه رسیدت به خدا و هدف مطلوب استفاده کنیم.

بایک برنامه ریزی مطلوب میتوان وقت برای بسیاری از فعالیت های مفید ترتیب داد

خوددانیم



بررسی تاریخی نسبت میان عقل و دین» و تعامل بین داده های دینی و یافته های بشری و تبیین حوزة هر یک از این دو مقوله ، از دیر زمان توجه فیلسوفان و متألهان ادیان مختلف را به خود جلب کرده است. این مسأله از مسایل مهم در عرصة دین پژوهی به شمار می آید، به گونه ای که پهنة تاریخ ادیان را می توان صحنة گفت وگوها و مباحثات مستمر عقل و دین قلمداد کرد که سابقة چهرة جدید آن تحت عنوان علم و دین» به اواسط قرون وسطی می رسد. 

چکیده


بررسی تاریخی نسبت میان عقل و دین» و تعامل بین داده های دینی و یافته های بشری و تبیین حوزة هر یک از این دو مقوله ، از دیر زمان توجه فیلسوفان و متألهان ادیان مختلف را به خود جلب کرده است. این مسأله از مسایل مهم در عرصة دین پژوهی به شمار می آید، به گونه ای که پهنة تاریخ ادیان را می توان صحنة گفت وگوها و مباحثات مستمر عقل و دین قلمداد کرد که سابقة چهرة جدید آن تحت عنوان علم و دین» به اواسط قرون وسطی می رسد. 

سؤال اصلی در عصر پیدایش علم جدید این است که به هنگام وقوع ناسازگاری میان علم و آنچه محصول وحی الهی است، چه باید کرد؟ این بحث به دلیل اهمیتش، اندیشمندان بسیاری را با گرایش های متفاوت به خود مشغول ساخت. عده ای با ابراز رابطة خصمانه میان علم و دین کوشیدند تا آن دو را ناسازگار جلوه دهند، تا جایی که برتراند راسل» این ناسازگاری را در گوهر علم و ذات دین دانست. در مقابل ، برخی از فیلسوفان و متکلمان و بیش از همه ، کسانی که هم مهر دین بر دل داشتند و هم اهتمام جدی به علم ، سعی کردند تا سازگاری و انطباق یافته های علمی را با تعالیم وحی به اثبات رسانند. از سوی دیگر، کسانی مانند کانت» و اگزیستانسیالیست ها» و طرفداران نظریه تحلیل زبانی ، ساز جدایی مطلق علم و دین را نواختند. 

در این نوشتار ، پس از ایضاح مفاهیم علم » و دین» و بیان نسبتهای ممکن میان آنها ، رابطة علم و دین و کیفیت رفع تعارض آن دو از نظرگاه استاد مطهری( 1358-1299ش.) بیان شده است. 

ص 36

چیستی دین


دین در لغت به معانی مختلف، از جمله به معنای عبادت ، انقیاد، خضوع ، فرمانبرداری، اطاعت، تسلیم، جزا و مکافات، شریعت، ملک، اسلام ، توحید، ورع، حکم و سیره، عادت و شأن، ذلت، قهر و غلبه و استعلاء، رفعت و سلطان، حساب، معصیت، رسم و قانون، آمده است.1 کلمه دین» با شکل های مختلف ، 92 بار در قرآن کریم آمده که غالباً به معنی توحید و یگانگی ، حکم، اطاعت ، جزا و پاداش، حسابرسی، عادت و شریعت است.2 

دین در اصطلاح نیز تعاریف گوناگونی دارد؛ چه آنکه دین از مفاهیم ماهوی نیست تا بتوان تعریفی حقیقی از آن ارائه کرد. استاد مطهری با بیان سه جهان بینی علمی ، فلسفی و دینی در تفسیر انسان از جهان، دین و مذهب را به یک معنا گرفته و در باب محتوای دین و چیستی آن ، از جهان بینی شروع می کند. وی جهان بینی را شناخت» ؛ یعنی نوعی بینش عمیق درباره جهان که حیوانات فاقد آنند، دانسته و انسان را بر خلاف حیوانات که فقط جهان را احساس می کنند صاحب توانایی تفسیر جهان می داند و معتقد است همة دین ها ، آیین ها و مکتب ها و فلسفه های اجتماعی ، به یک نوع جهان بینی متکی بوده، به گونه ای که بایدها و نبایدها را تعیین می کند و مسؤولیت هایی را به وجود می آورد. پس جهان بینی زیرساز و تکیه گاه فکری مکتب به شمار می رود3 و جهان بینی مذهبی شامل جهان بینی علمی و فلسفی است ، مضاف بر اینکه از قداست(احترام معنوی و حرمت) نیز برخوردار است.4 

باید پذیرفت که تعریف دین اگر ممتنع نباشد، دشوار است؛ زیرا دین پدیده ای پیچیده و برخوردار از ابعاد متنوع است. از این رو می توان با رویکردهای مختلف پدیدارشناسانه (Phenomenological)، روان شناسانه(Psychological)، جامعه شناسانه (Sociological)، طبیعت گرایانه (Nat uralistic)و …دین را تعریف کرد. اما همگی این تعاریف یا شامل اغیارند یا جامع افراد نیستند یا یکسونگرانه اند و یا با خوش بینی و بد بینی آمیخته اند. جان هیک» می گوید: همه این تعاریف به نوعی برساخته» اند؛ یعنی ابتدا در نظر می گیرند که این اصطلاح چه معنایی باید داشته باشد، سپس همان را به صورت یک تعریف بر آن بار می کنند.5 حاصل آنکه، در برخورد با اینگونه مفاهیم انتزاعی تنها باید مراد خود را از آن بیان کرد. مراد از دین» در این نوشتار، مجموعه معارف برآمده از گزاره های دینی و مذهبی است. منظور از گزاره های دینی و مذهبی همان معارف و حقایق منزل از طریق وحی است که از راه کتاب و سنت به ما رسیده و شامل جهان بینی ، هستی شناسی، عقاید، احکام، اخلاق و امثال آن می شود. 

چیستی علم 

کلمة علم» به معانی متفاوتی به کار برده می شود. گاهی علم» را به معنای مطلق دانایی، دانش و معرفت به کار می برند. به این معنا، علم مجموع یافته های آدمی دربارة خود و جهان اطراف اوست که شامل علوم مفهومی» و علوم گزاره ای» اعم از حقیقی و اعتباری می شود. مطابق این معنا، اخلاق، دین، عرفان، تاریخ، ت، نجوم، فقه، بلاغت و لغت ، همه علم اند. در اینجا علم معادل Knowledge است و در برابر جهل » قرار می گیرد. در این کاربرد، علوم عملی و نظری، حضوری و حصولی همه به طور یکسان علم خوانده می شوند. به نمودار زیر توجه شود: 

حضوری 

علم تصور 

حصولی اعتباری 

تصدیق متا فیزیکال 

حقیقی علمی 

غیر متافیزیکال 

غیر علمی 

ص 37

گاهی نیز علم» به دانش و معرفت خاصی اطلاق می شود که از تجربه حسی (مستقیم یا غیر مستقیم) به دست می آید. در اینجا علم معادل Science است و در برابر دانستنی هایی به کار می رود که از آزمون حسی بهره نمی جویند. پوزیتیویست ها دانش بشری قابل اعتماد را منحصر به قضایای تجربی کردند و گفتند بدون آگاهی تجربی هیچ آگاهی دیگری نمی توان داشت. در چنین صورتی علم ، توصیف واقعیت است که به نحو جزئی به توصیف چگونگی هستی»ها می پردازد.6 بعدها این تعریف مورد انتقاد قرار می گیرد تا اینکه تامس کوهن» در کتاب ساختار انقلابهای علمی» تنها به این اشاره می کند که می توان علم را مجموعه ای از واقعیت ها و نظریه ها » تصور کرد. در این میان ، بیش از هر چیز روش» دارای اهمیت است؛ زیرا خود واقعیت که علم نیست و نظریه ها می توانند در مراحلی حتی ضد علمی تلقی شوند. سپس ضرورتاً زمانی می توان چیزی را علمی دانست که با روش علمی به دست آید.7 به هر حال با این تعریف ، علم» مساوی روش علمی» دانسته می شود.


در معرفت شناسی معمولاً علم را مترادف با معرفت» به کار می برند و آن را به باور صادق موجه» تعریف می کنند. در این تعریف ، سه عنصر باور(belief) ، صدق (tr uth)و توجیه(j ustification) نهفته است. اگر به گزاره ای مانند الف ب است» عقد القلب پیدا کنیم به گونه ای که نسبت به آن آرامش و طمأنینه داشته باشیم، گفته می شود که ما نسبت به آن گزاره باور داریم. معرفت» به باوری گفته می شود که اولاً مطابق با واقع (صادق ) باشد و ثانیاً برای مطابقتش با واقع دلیلی اقامه شده باشد. به نمودار زیر توجه کنید: گاهی برای مطابقتش با واقع دلیل داریم معرفت 

گاهی مطابق با واقع (صادق) است 

باور گاهی برای مطابقتش باواقع دلیل نداریم حدس صائب 

گاهی مطابق با واقع نیست جهل مرکب 

گاهی علم به معنای یقین» در مقابل شک ، وهم و ظن به کار می رود و آن عبارت است از اذعان به مضمون یک گزاره توأم با اعتقاد جازم. کاربرد این معنا غالباً در میان اصولیین و فقها رواج دارد. 

مراد ما از علم» ، مجموعه معارفی است که انسان از طرق عادی کسب معرفت به دست می آورد. مقصود از طرق عادی آن است که تمام انسانها می توانند تمام این راه ها و روش ها را برای کسب شناخت به کار گیرند. پس برای کسب علم و معرفت دو راه وجود دارد: 1. راه متعارف و همگانی 2. راه غیر متعارف که همگانی نیست؛ مثل وحی و الهام که به گروه برگزیده ای از انسانها اختصاص دارد. با این بیان، علوم روانشناختی (علوم غریبه) خارج می شود؛ چه آنکه راه کسب این دانش ها ، متعارف و همگانی نیست. 

نخستین طبقه بندی فراگیر علوم ،تقسیم بندی ارسطو بود که در میان مسلمانان به تقسیم بندی مسدس مشهور است. با ملاحظه عدم کفایت طبقه بندی موضوعی ارسطو، ملاک غایت مطرح شد و علومی مانند منطق و کلام، با این ملاک تعریف شدند. در سال 1638 رنه دکارت» با اعلام اینکه منطق صوری قدیم دانشمندی را در انجام هیچ گونه کشفی یاری نکرده و سهمی در جنبش های فکری و علمی نداشته است، با اثر گرانبهایش گفتار در روش» راههای نوینی را جهت تحقیق و روش درست راه بردن عقل و وصول به حقیقت نشان داد. دکارت ملاک روش را در تقسیم بندی علوم مطرح کرد. روش» عبارت است از مجموع طرقی که برای کشف حقیقت یا اثبات آن به کار می رود. این روش ها عبارتند از: 

الف) روش حسی تجربی؛ دانش هایی که داوری8 آنها با روش تجربی امکانپذیر است ، دو دسته اند: 1. علوم تجربی طبیعی؛ مانند زیست شناسی، گیاه شناسی، جانورشناسی، فیزیک و شیمی 2. علوم تجربی انسانی؛ مانند روانشناسی تجربی، حامعه شناسی و اقتصاد. 

ب ) روش عقلی استدلالی؛ که در علومی مثل فلسفه، منطق، ریاضیات، فلسفه اخلاق و … به کار می رود. این علوم به روش عقلی داوری می شوند. 

ج) روش نقلی تاریخی ؛ چنانکه در علم تاریخ، رجال و جغرافیای تاریخی رد یا اثبات مطلب از طریق نقل امکانپذیر است. 

د) روش کشفی شهودی؛ که خاص شاخه های متعدد عرفان و بخشی از روان شناسی می شود. 

با دقت نظر می توان راه سوم و چهارم را به راه حس تحویل کرد؛ زیرا سلسله نقل نمی تواند تا بی نهایت پیش برود و بالاخره به کسی که از طریق حس و تجربه معرفت پیدا کرده، منتهی می شود. راه و روش کشف و شهود هم به حس بر می گردد، با این تفاوت که راه کشف به حس باطن و راه نقل به حس ظاهر بر می گردد. 

نسبت های ممکن میان علم و دین 

مشکل ورود به بحث ارتباط میان علم و دین، ناشی از عدم ایضاح دو لفظ دین» و علم» است. حال که مراد خود را از دو مفهوم علم و دین بیان کردیم، می توان از نسبت های ممکن میان علم و دین سخن به میان آورد. 

اهمیت روابط و مناسبات میان علم و دین تا جایی است که حیات بشریت بر اساس آن شکل خواهد گرفت. آلفرد نورث وایتهد» در این زمینه می گوید: هرگاه ملاحظه کنیم که دین و علم (برای بشر) به چه کار می آیند ، گزاف نیست اگر بگوییم سیر آیندة تاریخ در گرو تصمیم نسل حاضر دربارة چند و چون روابط و مناسبات فیمابین علم و دین است».9 بنابراین، حیات بشریت بر اساس فرض تعارض و رقابت علم و دین شکلی خواهد یافت و بر مبنای تعاضد و یا تفارق علم و دین صورت دیگری می یابد. 

اگر از اندکی وسعت نظر و شامه درک تاریخ تفکر بهره مند باشیم و به مقتضای عقل ، کلاف اندیشه را تا واپسین گره بگشاییم، در می یابیم که مسأله علم و دین در تعارض علم و دین محدود و محصور نمی شود. گاهی تاریخ تعاملات میان علم و دین به عنوان کارزاری میان دو نیروی رقیب نیروی گسترده عقل بشری از یک سو و ایمان دینی از سوی دیگر توصیف می شود که با ملاحظه حوادث در تاریخ تعاملات میان علم ودین می توان عدم کفایت این دیدگاه کلیشه ای و نامناسب را نشان داد.10 در ذیل به نسبت های ممکن میان علم و دین اشاره می کنیم : 

1. تعارض (Conflict) علم و دین 

مراد از تعارض علم و دین، تعارض دو امر خارجی (طبیعت و وحی) نیست؛ زیرا وحی کلام خداست و طبیعت فعل اوست و تعارض میان کلام خدا و فعل او محال است . بلکه مراد از تعارض، تعارض درک انسان از طبیعت (معرفت علمی) و فهم او از دین (معرفت دینی) است. در صورت تعارض میان این دو معرفت، نمی توان هر دو را صادق دانست، چون دو امر متناقض از یک چیز در یک زمان وجود ندارد. بنابر این منظور از تعارض، ناسازگاری در صدق است، به طوری که صدق یکی موجب کذب دیگری شود. 

1-1. اقسام تعارض علم و دین 

الف) تعارض واقعی علم و دین: این قسم از تعارض بدین معناست که ذات علم با گوهر دین ناسازگار است، به گونه ای که علم و دین در کنار هم جمع نمی شوند. 

ب) تعارض ظاهری علم و دین: این تعارض بدین معناست که اگر چه گوهر علم و دین تعارض واقعی و حقیقی ندارند، اما گاهی ظواهر دینی با نظریات علمی متعارض به نظر می رسد؛ زیرا بعضی از دانشمندان علوم تجربی، نظریه های اثبات نشدة علمی را قطعی انگاشته، با ملاحظة ناسازگاری میان یک نظریه علمی و دین، علم و دین را متعارض می پندارند. از طرف دیگر ، بعضی مفسران یا متکلمان دینی، در فهم مطالب دین خطا می کنند و با صحیح انگاشتن فهم خود، با ملاحظة ناسازگاری آن با نظریات علوم تجربی، علم و دین را متعارض می بینند. 

ص 38

از نظر استاد مطهری علم به خودی خود و فی حد ذاته معارض با دین نیست چرا که ت علم بر این نبوده تا مسایل ماوراء را منسوخ کند. به اعتقاد وی دو دلیل عمده در مغرب زمین موجب شد که علم با دین در تعارض افتد. یک دلیل این بود که علم در بستری شکوفا شد که ریشه در ایمان زدایی داشت. از قرن شانزدهم میلادی با تجدید حیات فکری و اجتماعی مغرب زمین، علم و دانش بشری گسترش روزافزون یافت و از اقبال عمومی برخوردار شد. در چنین شرایطی اعتقاد به سکولاریسم رواج تام یافت، به این معنا که حوزة دین تنها منحصر در دو ارتباط انسان با خدا و ارتباط انسان با خودش تلقی شد و دو ارتباط دیگر؛ یعنی ارتباط انسان با طبیعت و ارتباط انسان با انسانهای دیگر، مغفول افتاد. با این نگرش، دین که در قرون وسطی حاکمیت مطلق داشت و بر همه ارکان زندگی و حیات اجتماعی حاکم بود، به انفعال و انزوا و عقب نشینی تن داد و به محدودة نفوذ مذهبی خود؛ یعنی کلیسا بسنده کرد. متعاقب این امر تمام نهادهای اصلی و فرعی جامعه غربی، غیر مدهبی شد. از نظر استاد مطهری، در این دوره انسان عصر نو علم را حلال همه مشکلات تلقی می کند. 11 با چنین بینشی عالم و آدم از جوهرة آسمانی و موجودیت الهی فروهشته می شود و عقل ناسوتی طریق سلوک در عالم ماورای طبیعت را به روی آدمیان می بندد و توانایی شناخت حقایق متعالی و قدسی را قبض می کند و افق دید انسان را با تأمل در طبیعت و محیط زیست و توسعه اقتصادی و گسترش نهادهای اجتماعی و ی بسط می دهد.


دلیل دوم جدایی فلسفه از علم و ساختن فلسفه ای جدید مبتنی بر علوم تجربی است که مکتب پوزیتیویسم شاخص آن است. 

گروهی از دانشمندان و فیلسوفان از جمله اگوست کنت» و برتراند راسل» معتقدند که میان ذهنیت های دینی و علمی، تعارض بنیادین وجود دارد، به طوری که با طرح دین، علم طرد شده و با طرح علم، دین مطرود می شود. 

تعارض میان علم و دین وقتی ممکن است که به نحوی موضوعات یا غایات یا روشهای آن دو، تا حد بسیار زیادی یکسان تصور شود. در این صورت است که علم و دین به عنوان دو نیروی رقیب به صحنه می آیند. بر اساس دیدگاه تعارض، دین و علم به خاطر ادعاهای مشترک، دارای تعارض های اساسی بوده که سازش بین این دو تقریباً مشکل می نماید. از این رو، تبیین های علمی مکرراً حساسیت های مذهبی را به چالش فراخوانده و این ستیز غالباً با پیروزی علم پایان یافته است. راسل در کتاب علم و مذهب» می گوید: بین علم و مذهب یک اختلاف دامنه داری تا این سالهای اخیر وجود داشت، تا آنکه علم به نحو لایتغیری پیروز شد».12 به عنوان مثال کیهان شناسی ای که به نام دین بنا شده بود، مجبور شد با نظریه های معقول تر ناشی از علم، عقب نشینی کند. آندرو وایت» (Andrew Dichson White) در کتاب تاریخ کارزار علم و الهیات در عالم مسیحیت» چگونگی عقب نشینی اصحاب کلیسا را در برابر یافته ها و پیشرفت های علمی در سه گام نشان داده است. در این برخوردها کلیسا ابتدا در برابر یک فکر علمی، جبهه مخالفت می گرفت و آن را محکوم می کرد. در این گام اصحاب کلیسا نظر خود را حق مسلم و مطلق می پنداشتند. مرحلة دوم زمانی بود که نظریه علمی با وجود مؤیداتی از عالم خارج، جای خود را باز می کرد و کلیسا ناگزیر با ارائه تفسیری مجدد از انجیل ، راه آشتی را باز می کرد و وانمود می ساخت که اختلاف مهمی در کار نیست. در گام سوم وقتی آن فکر علمی کاملاً تثبیت شده بود. کلیسا مدعی می شد که آن کشف علمی هم قبلاً در کتاب مقدس بیان شده است. 

1-2. گونه های مختلف تعارض میان علم و دین 

الف) تعارض میان گزاره های علمی و گزاره های دینی: بخش عمده ای از مجموعه تعالیم وحیانی، آن دسته از گزاره ها و قضایایی است که حکایت از واقعیت های هستی به ویژه واقعیت های عالم طبیعت دارند. گزاره هایی پیرامون آفرینش انسان و عالم طبیعت، خورشید و ستارگان، زمین و آسمان و افلاک و بسیاری واقعیت های ریز و درشت دیگر که در برخی موارد، گزاره ها و گزارش های مزبور با دستاوردهای علمی و قوانینی که محصول تجربه بشری است ، در ظاهر مطابقت کامل نمی یابد. هر چند که در اوایل قرن هفدهم و حتی تا اواخر آن نیز، بیشتر تعارضی که بین علم و دین احساس می شد، یا جنبة روان شناختی داشت و یا در نتیجة بعضی تعمیم های ناروای نظریات علمی بود و یا تعارض بین دین و متافیزیک در زیر بعضی نظریات علمی پنهان بود، ولی به تدریج با رشد روز افزون نظریات علمی احساس می شد که بعضی از یافته های جدید علمی با محتوای کتب مقدس سر ناسازگاری دارند. 

اولین صحنة درگیری و نخستین نقطة تعارض، کیهان شناسی بود. در قرون وسطی که کیهان شناسی ارسطویی و الهیات مسیحی درهم آمیخته و تصویر قرون وسطایی از جهان را پرداخته بود، نظریة زمین مرکزی در علم نجوم سلطه ای بی چون و چرا داشت. زمین در مرکز گیتی، بی حرکت قرار داشت و خورشید ، ماه ، سیارات و ستارگان در مدارهای مدور به گرد آن می چرخیدند. با پذیرش اخترشناسی بطلمیوسی، جایگاه زمین به عنوان مرکز عالم و محور افلاک ، پشتوانه ای برای اشرفیت انسان قلمداد می شد. این تصویر قرون وسطایی جهان بود که علم جدید با آن به چالش برخاست. انقلاب علمی با نیکلاس کپرنیک» آغاز شد که بینش زمین مرکزی کلا بطلمیوس و انجیل را که به مثابة یک باور جزمی بیش از هزار سال بر اذهان سیطره داشت، واژگون کرد. با کشفیات کپرنیک، یوهان کپلر و گالیله اخترشناسی ارسطویی و بطلمیوسی که با فهم نصوص دینی در آمیخته و بر تصویر انسان و رابطه خداوند با طبیعت و نحوة دخالت او در جهان سایه افکنده بود، در بوتة تردید افتاد.13 

ص 39

مصداق دیگری از برخورد و تعارض میان علم و دین، برخورد نظریة تکامل با اندیشة دینی است. زیست شناسی جدید با طرح نظریة تکامل انواع» از سوی ژان باتیست لامارک ، چار داروین و جولیان هاکسلی و دیگر زیست شناسان ، زمینة تازه ای را برای تعارض بین داده های علمی و ظواهر کتاب مقدس باز کرد. با ظهور این نظریه مورد جدیدی برای مخالفت علم تجربی با تعالیم کتب مقدس در مناقشات علم گرایان و اصحاب کلیسا مطرح شد. کلیسا بر آن بود که کتب آسمانی خلقت و تکوین را امری دفعی دانسته و به ویژه آفرینش موجودات زنده و مخصوصاً انسان را مستقل از انواع دیگر و به طور دفعی و معجزه آسا تلقی می کنند، در حالی که زیست شناسان برای تفسیر خلقت در مفهوم کلی آن، مراحل تکامل تدریجی مستمری را ترسیم می کند که بر اساس آن موجودات کامل تر از موجودات پیشین حاصل آمده اند.


لامارک نخستین کسی بود که نظریة منسجمی دربارة تطور ارائه داد که بر طبق آن همة موجودات زنده از اشکال ابتدائی تر و ساده تر حیات، تحت فشار محیط پدید می آیند. چندین دهه بعد، داروین حجم عظیمی از شواهد را به نفع تحول زیستی ارائه کرد که مبتنی بر دو مفهوم اساسی تغییر اتفاقی (random variation) و انتخاب طبیعی (nat ural selection) بود . از نظر داروین، انسان نسلی تکامل یافته از حیوانات پیش از خود است که با گذشت زمان های طولانی و در پرتوی تنازع بقا (Str uggle For S urvival) و بقای اصلح(S urvival Of The Fittest) ، به چنین مرتبة زیستی دست یافته است. بدین سان ، وجود انسان که تا آن زمان قدس آمیز انگاشته می شد، به حوزة قوانین طبیعی کشیده شد و با همان مقولات و معیارهایی که در مورد سایر جانداران به کار می رفت، مورد سنجش قرار گرفت. 

نظریه تکامل نه تنها با مهم ترین فرازهای کتاب مقدس در باب خلقت، تعارض آشکار داشت، بلکه یکی از مهم ترین روایات رایج برهان اتقان صنع؛ یعنی تقریر ویلیام پیلی» را که مبتنی بر سازگاری ساختمان بدن واندام های موجود زنده با وظایف مفیدشان» بود، از دست آنان ستانده و هماهنگی و نظم را نه در پرتو تدبیر پیشین الهی و حکمت بالغة او، بلکه از طریق علل و عوامل طبیعی ای چون تأثیر محیط، وراثت صفات اکتسابی، تنازع بقا، بقای اصلح و … توجیه می کرد. علاوه بر اینها ، این تفسیر از منشأ زیست شناختی انسان با مقام و منزلت یگانه و استثنایی انسان و کرامت و شرافت ذاتی او نیز در تعارض آشکار بود. در بینش دینی و قبل از طلوع نظریة نکامل، انسان محور و مرکز عالم مخلوقات بود و با اشرفیت و مقام والای خود، مثال آفریدگار محسوب می شد. طبیعت تابع و طفیلی وجود انسان بود و نقش سایر موجودات با نقشی که در بر آوردن اهداف انسانی و آمال و آرزوهای انسان داشتند، تبیین می شد، اصلاً جهان برای انسان خلق شده بود و انسان برای بندگی خدا. با طلوع نظریة تکامل، بی همتایی مقام بشر و اشرافیت انسان نقض شد. نظریة داروین ، انسان را از آن مقام سلطانی به زیر کشید و او را هم نژاد میمون و مانند سایر حیوانات، حیوانی طبیعی معرفی کرد. با تئوری داروین، دیگر نه جهان برای ما بود و نه ما طبق تدبیری حکیمانه و قبلی و هماهنگ با جهان ساخته شده ایم. بسیاری از موجودات با آمده خود در این جهان، جهان را با خود هماهنگ ندیده و طرح و تدبیری هم در آن مشاهده نکردند و عاقبت نیز گرگ وحشی طبیعت، آنها را پاره پاره کرد. از میان آن همه موجودات، چند تایی از جمله ما انسانها به طور تصادفی با محیط انطباق پیدا کرده، باقی ماندند. بنابر این ، نه ماندن ما دلیل کرامت و شرافت ذاتی ماست و نه هلاکت آنان ، دلیل حقارت ذاتی آنها.14 

مناقشه هایی که نظریة تکامل در ابعاد مختلف با اندیشة دینی بر انگیخت ، موجب شد که دانشمندان و متکلمان در مقام یافتن برون شدی برآیند. آنان برای حل مسأله ناسازگاری نظریة تکامل با تفسیر متون دینی از خلقت ، روشهای گوناگونی را اتخاذ کرده اند. در بخش بعدی از میان این روش های گوناگون، به بیان و تبیین روش استاد مطهری تحت عنوان تلقی سمبولیک از زبان دین» خواهیم پرداخت. 

ب) تعارض میان پیش فرض های علمی و پیش فرض های دینی: تعارض میان علم و دین تنها به تعارض گزاره های علمی و گزاره های دینی محدود نمی شود، بلکه نوع دیگر از تعارض؛ یعنی تعارض میان پیش فرض ها و لوازم نظریات علمی با پیش فرض ها و لوازم عقاید دینی نیز ممکن و محتمل است.15 دانشها از پیش فرض های دانشمندان، آزاد و بی تأثیر نیستند. هر عالمی بر اساس پیش فرض هایی گام در حوزة علوم می گذارد. از سوی دیگر ، هر فرد معتقد به دین نیز با قبول پیش فرض هایی، به آن دین گرایش پیدا می کند. حال اگر میان پیش فرض هایی که سبب گرایش ما به یک دین شده با پیش فرض هایی که سبب گرایش و اعتقاد به یک علم شده، تعارضی ایجاد شود با نوع دیگری از تعارض روبرو خواهیم بود که با تعارض نوع اول متفاوت است. 

یکی از پیش فرض های عالمان علوم تجربی این است که هر پدیده مادی، یک علت مادی دارد». اینکه بشر علیرغم شکست ها و ناکامی ها هنوز بر کشف علت بیماری سرطان (رشد و تکثیر نامناسب یک سلول) اصرار دارد، برخاسته از همین پیش فرض روش شناختی است. حال ممکن است کسی بگویدکه این پیش فرض علمی با این پیش فرض دینی که در 

ص 40

مواردی ممکن است یک پدیدة مادی، علت مادی نداشته باشد»، تعارض دارد. به نظر می رسد یکی از پیش فرض های دینی، اعتقاد به نوعی عدم خودبسندگی برای بشر است. بر اساس چنین پیش فرضی است که بشر طرق عادی کسب معرفت را برای حل همة مسایل کافی ندانسته و لذا به دین روی آورده است. حال اگر عالمی با تأکید بر خودبسندگی انسان مدعی شود که هر مشکلی از طریق همین راه های عادی کسب معرفت قابل حل است و انسان درآینده می تواند بر تمام مشکلات خود فائق آید، در این صورت نوع دوم تعارض رخ خواهد داد.


ج) تعارض میان روحیات علمی و روحیات دینی : سومین نوع تعارض، تعارضی است که میان روحیة شخص متدین و فرد عالم رخ می دهد. کسی که مدتی به علوم متعارف پرداخته، به تدریج برای او یک سلسله گزاره های روان شناختی حاصل می شود که اینها نتایج گزاره های علمی نیستند. کسی هم که مدتی با دین سرو کار داشته ، رفته رفته برای او نیز یک مجموعه نتایج روان شناختی از گزاره های دینی حاصل می شود که نتایج منطقی آن گزاره ها نیستند. بنابر این ، در مواردی بین آن نتایج روان شناختی که از روحیة علمی ناشی شده با این نتایج روان شناختی که از روحیة دینی نشأت گرفته، تعارض رخ می دهد. این گونه تعت معمولاً برخاسته از گذر روان شناختی ( Psychological Passage) فرد است و نه گذر منطقی ( Logical Passage) او. برای مثال ، اگر چه لازمة منطقی نظریة تکامل انواع، نفی اشرفیت انسان نیست ولی ممکن است یکی از نتایج روان شناختی این نظریه ، نفی اشرفیت انسان باشد. به مرور زمان، از آموزة انسان اشرف مخلوقات است» برخی گزاره های روان شناختی نیز حاصل شده است. یک فرد متدین ممکن است از همین آموزه به این نتیجه برسد که کل جهان هستی برای کم و کیف زندگی انسان ضرورت دارد. از سوی دیگر، ممکن است کسی که سالها در علم مکانیک کیهانی مطالعه دارد ، نتیجه بگیرد که کل جهان برای کم و کیف زندگی بشر ضرورت ندارد و همین منظومة شمسی برای بهره برداری بشر کافی است. این تعارض که حاصل از دو اندیشة برخاسته از گذر روان شناختی است، نمونه ای از تعارض میان روحیة علمی و روحیة دینی است. 

د) تعارض میان جهان بینی علمی و جهان بینی دینی: حادترین و مهم ترین صورت تعارض علم و دین، تعارض جهان بینی علمی با جهان بینی مذهبی است که در مغرب زمین به علت ضعف اندیشة فلسفی ظهور کرد، به گونه ای که طلوع داروینیسم به معنای افول تفسیرهای خداگرایانه و غایت انگارانه تلقی شد. با مقایسة میان روح حاکم بر اندیشة مذهبی و روح حاکم بر تفکر علمی، می توان چگونگی تعارض جهان بینی علمی و مذهبی را در مغرب زمین نشان داد. جهان بینی مذهبی سه رکن اساسی دارد که تفکر علمی نوین فاقد آنهاست. یکی از آن ارکان، امر قدسی و وجود فراتر از ماده است. اساساً خداوند گوهر و محور هر گونه تفکر و جهان بینی مذهبی است. در تفکر دینی، سلطنت مطلقة جهان از آن خداست. قدرت او بر جهان آفرینش سیطره دارد و کسی را یارای فرار از حکومت او نیست. طبیعت در چشم موحد نمودی از ماوراء طبیعت است و عالم ظاهر ،آینه ای است از عالم غیب. از منظر او، هر حادثه ای در جهان طبیعت با دخالت خداوند و تدبیر او رخ می دهد. چنین باوری در تفکر فلسفی دانشمندان علوم تجربی غایب است. روش مادی انگارانه تحقیق تجربی آنان را نسبت به خدا و هر عامل غیر مادی دیگر غافل نموده است. 

دومین رکن تفکر مذهبی، هدفدار دانستن خلقت است؛ یعنی نظام متقن و احسنی بر جهان حاکم است و نظم دقیق حاکم بر آن، آن را به سوی هدفی رهنمون است. هیچ چیزی در جهان عبث و بیهوده آفریده نشده و جهان باطل و رها نیست. در پی کشف قوانین آیزاک نیوتن» و دستیابی بشر به فیزیک مکانیک و به دنبال موفقیت روز افزون و معجزه آسای این فیزیک جدید در مورد تبیین و تفسیر دقیق و ساده تر پدیدارهای تجربی، تفسیرهای غایت انگارانه از صحنة طبیعت زدوده شد و در تفسیر طبیعت، تدبیر و حکمت الهی فراموش گشت و چنین گمان می رفت که هدف جهان در ماده و عالم مادی منحصر است. تفسیر مکانیکی از جهان –که زمینه های پیدایش این نوع نگرش در زمان گالیله» و دکارت» فراهم آمد و در زمان نیوتن» و پس از او رایج شد- تصویری از خداوند، جهان و رابطة خدا با جهان و کیفیت دخالت او در جهان و … ارائه می داد که با آنچه در کتاب مقدس در این خصوص آمده بود و قرن های متمادی مورد قبول سنت دینی بود، تعارض آشکار داشت. خدای گالیله» و نیوتن» بیشتر علت فاعلی (efficient ca use) بود تا علت غایی(final ca use) ، علت محدثه (creative ca use) بود تا علت مبقیه(s ustaining ca use) . او سازنده و به حرکت درآورنده عناصر اصلی و اولی طبیعت بود که پس از آفریده شدن و به حرکت درآمدن ، به طور خودکار به حرکت خود ادامه داده و از قوانین ثابت و لایتغیری پیروی می نمود. در حالی که خدای کتاب مقدس، رخنه پوش معطلی نبود که هر پیشرفت علمی و بسته شدن هر رخنة علمی، یک قدم او را به عقب بنشاند و یک سنگر از دست او فتح کند. او پدر انسان واری بود که لحظه به لحظه در کار خلق مدام، هدایت، رزق دهی و تدبیر فعالانه و مستقیم نظام آفرینش است. 

سومین رکن جهان بینی مذهبی، نظام اخلاقی جهان است. در بینش دینی، عالم محضر خداست و انسان مسؤول کارهای خود است و هر کاری انجام دهد، نتیجة آن را می بیند. با توجه به اینکه در جهان بینی علمی، جهان خالی شده از خدا، ارزش نیز تهی گشت و در این جهان بینی چون خوب و بد در پرتو اهداف انسانی سنجیده می شود و نهایتاً چون جهان هدفی ندارد. هیچ نظام اخلاقی باقی نخواهد ماند. این دیدگاه با بینش دینی که می گوید جهان و آفرینش آن مقدمه ای است برای ظهور و کمال انسانی، در تعارض قرار می گیرد. 

ص 41

در جهان بینی گذشته، انسان با طبیعت پیوند داشت و هر دو هم سرنوشت بودند و دوستی انسان با طبیعت اجازة هر کاری را با آن نمی داد. با نظر به ادبیات و عرفان گذشته خواهید دیدکه عالم و آدم پیوندی با هم داشتند که اینک آن پیوند گسسته است. اینک دنیای علم جدید، یک فضای مرده، بی صدا و خاموش، بی رنگ و بی روح است، اما جهان کهن زنده بود و از خود جنبش و خروش داشت. این دو بینش متفاوت که یکی از جهان بینی علمی و دیگری از جهان بینی مذهبی ناشی می شود، ناسازگارند.16


2. تفارق (Separation) علم و دین 

گاهی علم و دین چنان خود را نشان داده اند که دو نیروی رقیب و مخالف نیستند و هر کدام به مجموعه متفاوتی از نیازهای بشری پاسخ می دهند. بر این اساس، زبان علم و زبان دین به حوزه های مختلفی از عمل مربوط می شود. دین با موضوعات اخلاقی و روحی سر و کار دارد که مستقیماً مورد توجه علم نیست و در مقابل، علم دنبال فهم کمی جهان مادی است که ربطی به دین ندارد. یکی با واقعیت های آزمون پذیر سرو کار دارد و دیگری عقل را به خاطر ایمان تسلیم می کند، یکی به عنوان پیشرفت های فهم علمی از تغییر لذت می برد و دیگری از قوانین ثابت الهی تسکین می یابد. 

عده ای با داشتن اعتقادات مذهبی ، آن را در پژوهش های علمی خود، کاملاً جدا نگاه می دارند و میان آنها ربطی نمی بینند. پل دیویس» می گوید: بسیاری از کسانی که به علم اشتغال دارند، مذهبی نیز هستند… در بسیاری از حالات، آنها این دو جنبة زندگی خود را از هم جدا نگاه می دارند، چنانکه گویی علم در شش روز هفته حاکم است و دین در روزهای یکشنبه».17 

در مقابل این تلقی که علم و دین رقیب یکدیگرند و لذا امکان تعارض دارند، یک راه برای پرهیز از تعارض میان علم و دین آن است که به هر یک از آنها به عنوان مشغله ای کاملاً مستقل و مقولاتی متعلق به دو ساحت کاملاً جداگانه نگریسته شود. به همین جهت، بعضی اندیشمندان برای حل مسأله تعارض به نظریة تفکیک قلمروها یا جدا انگاری کلی حوزه های علم و دین روی آوردند و معتقد شدند که علم و دین از دو سنخ کاملاً مجزا از یکدیگر هستند. هر یک از آنها دارای حوزة متمایزند و روش های مخصوص به خود را دارند که بر وفق اصطلاحات خاص خود توجیه می شوند. از این رو، هر یک باید متوجه کار خاص خود باشد و در موضوعات مربوط به دیگری دخالت نکند. دو جنبش فکری فلسفی – کلامی (جریان کلامی نوارتدکسی یا سخت کیشی نوین (neo- orthodoxy) و جنبش فلسفی اگزیستانسیالیسم) تمایز قاطع و صریحی را میان علم و دین مطرح ساخته اند. طرفداران این دو جریان، تفکیک حوزه های علم و دین را با تداوم میراث کانت به انجام رسانده اند. به نظر آنها علم و دین متعلق به دو حوزه کاملاً جدا از یکدیگر است و در نتیجه فرض هر گونه تعارض یا تفاهم در مورد آن دو نادرست و بی اساس است؛ زیرا هر مسأله مورد اختلاف، از نظر حق قضاوت یا در قلمرو علم است، یا در قلمرو دین. به همین دلیل، هیچ یک از این دو نمی تواند به دیگری یاری رساند؛ آنچه در الهیات قابل اعتناست، در علم مورد توجه نیست و بالعکس. اینان در مورد فقدان ملازمه های متافیزیک در نظریه های علمی ، اتفاق نظر دارند. همچنین هم صدا با هم تأیید می کنند که علم فقط از نظم و انتظام های پیش بینی پذیر موجود در طبیعت، دانش فنی به دست می دهد و نباید از آن انتظار داشت که مبنایی برای فلسفة حیات یا سلسله ای از هنجارهای اخلاقی فراهم آورد. آنان با تلاش های معتقدان و منکران وجود خدا در استفاده از علم به منظور تقویت مواضع کلامی و فلسفی خود مخالف هستند. به نظر آنان، دانشمندان و متکلمان باید هر یک سر در کار خویش داشته باشند و در کارهای دیگر دخالت نکنند . دلایل جدا انگاری قطعی دو حوزة علم و دین ، معلول علل و عوامل فکری متعدد نهفته در تاریخ است که می توان آنها را به شرح ذیل دانست:18 

1. برخوردهای نادرست و از سر تعصب اصحال کلیسا و نظریات علمی آنان؛ فی المثل هنگامی که ارباب کلیسا نظریه منظومة شمسی گالیله یا نظریة تکامل داروین را تخطئه می کنند، در مسایل علمی ای اظهار نظر می کنند که توانایی قضاوت دربارة آن را ندارند. 

2. اظهار نظرهای خام بعضی از دانشمندان علوم جدید دربارة بعضی از مقولات کلامی؛ نمونة بارز آن نظریة خدای رخنه پوش نیوتن بود . نیوتن و سایر دانشمندان علوم جدید نقش خداوند را فقط پر کردن رخنه ها می دانستند و واقعیاتی را که علتش کشف نشده بود به خدا نسبت می دادند. در نتیجه ، هر چه بیشتر علم پیشرفت می کرد و علل اشیاء کشف می شد، خدا عقب نشینی می کرد. 

3. برداشت ما تریالیستی از علم جدید. 

4. اصرار بیش از حد کلیسا بر نص گرایی و لفظ مداری در تلقی از کتاب مقدس؛ فی المثل تفسیر خشک کتاب مقدس توسط رهبران کاتولیک، یکی از عوامل محاکمة گالیله محسوب می شود، هر چند عوامل دیگر مانند میراث ارسطو و مرجعیت کلیسا نیز به همان اندازه مهم بودند. 

5. پیدایش زمینه های فلسفی جدا انگاری حوزة علم و دین در فلسفة کانت و اگزیستانسیالیسم و نیز فلسفة تحلیل زبانی؛ کانت قلمرو معرفت علمی را منحصر به عالم پدیدار های تجربی می دانست، در حالی که دین و دیانت را در حوزة احساس اام اخلاقی انسان» جستجو می کرد. کانت با نقد عقل محض کوشید مسایل مربوط به مبدأ جهان را از محدودة عقل نظری خارج کند و به این ترتیب مسایل دینی؛ همچون خداشناسی را در قلمرو عقل عملی قابل بررسی بداند. وی عقل نظری را در خصوص پدیدارهای زمانی و 

ص 42

مکانی کارآمد یافت و مسایل علمی مربوط به امور محسوس را در قلمرو عقل نظری قابل بررسی معرفی کرد. به این شکل کانت حوزة بررسی دین و علم را کاملاً از یکدیگر جدا نمود و راه را بر تعارض علم و دین بسته دید. در اگزیستانسیالیسم جداسازی حوزة علم و دین و روش های آنها از تقابل بین حوزة هویت و خودآگاهی شخصی و انسانی(Personal S ubjectivity) و حوزة اعیان و امور ناآگاه و غیرانسانی(Impersonal Objectivity) ناشی می شود. اولی را تنها از راه درگیری شخصی و ذهنی و دومی را از راه نوعی انفصال عینی می توان شناخت. در تلقی اگزیستانسیالیسم موضوع علم اشیای مادی است، اما موضوع دین واقعیت های شخصی و اخلاقی است. معرفت علمی، معرفتی غیر شخصی و عینی است، ولی معرفت دینی، معرفتی عمیقاً شخصی و ذهنی است».19برخی دیگر در باب جدا انگاری دین از علم، تأکید می کنند که علم و دین به جای آنکه حوزه های پژوهشی متفاوت باشند، دیدگاه هایی متفاوت دربارة یک حوزة مشترک اند. تحلیل گران زبانی(Ling uistic Analysts) توجه خود را به نقش های گوناگونی که انواع زبان در زندگی بشر دارد، معطوف کرده، می گویند: زبان دینی ویژة نیایش و تعهد به شیوه ای از عملکردهای زندگی است، در حالی که زبان علمی ویژة پیش بینی و کنترل پدیدارهایی است که برای همگان قابل مشاهده و تکرار پذیر است. لذا زبان عامل (actor lang uage) ویژة جامعة دینی و زبان ناظر(spectator lang uage) خاص جامعة علمی است.


6. پیدایش زمینه های کلامی جدا انگاری حوزة علم و دین در جنبش کلامی نوارتدکسی؛ سخت کیشی نوین در الهیات معاصر غرب ، سیمای دین را از بن و ریشه ممتاز از علم می داند. دین روش های خاص خود را دارد و به کلی با روشهای علمی فرق دارد. به نظر این گروه ، معرفت دینی از جلوه نمایی خداوند در آیینة وحی و مکاشفة تاریخی اخذ می شود، نه از کشف و اکتشاف بشری. در دین باید به وقایعی خاص که خداوند در آن جلوه نموده است، نظر داشته باشیم که طبعاً این وقایع در علم قرینه ای ندارد. الهیات سخت کیشی نوین بر این دیدگاه است که دین به حد کافی ناطق و گویای مفاهیم دینی است و هیچ فلسفه یا جهان بینی ای حق تعیین کیفیت فهم و تفسیر مفاهیم و آموزه های دینی را ندارد. نهایت اینکه، برای آنکه بتوانیم نطق دین را به گوش هوش بشنویم باید ایمان بورزیم. در عین حال ، بی نیاز از دستاوردهای علمی و فرآورده های فرهنگی بشر نیستیم ، بلکه بر مبنای آموزه های دینی به پاره ای از معارف بشری اقبال می شود و از پاره ای دیگر ادبار می گردد. در این دیدگاه، داده های وحیانی به محک یافته های بشری سنجیده نمی شود، بلکه یافته های انسانی در بوتة آزمون داده های وحیانی قرار می گیرد و بر اساس آن پذیرفته می شود.20 

بر طبق دیدگاه تفکیک قلمروها، نه علم می تواند به تمام سؤالات و نیازهای انسان پاسخ گوید و نه دین، هر یک از این دو تنها به مشکلات و دردهای خاصی می پردازندو ما به واسطة یکی از این دو از دیگری بی نیاز نمی شویم و هر یک از این دو ، رسالت و هدف خاصی دارند که با هدف و رسالت دیگری متفاوت است. مثلاً رسالت علم ، تفسیر پدیدارهای تجربی، پیش بینی دربارة آنها و کنترل آنهاست، در حالی که هدف و رسالت دین، هدایت و سعادت انسان است. این روش از زمان گالیله سابقه دارد. طرح او مقتضای عقب نشینی دین در برابر علم به موازات پیشرفت علم بود؛ زیرا او قلمرو دین را جایی می دانست که دانش بشر به آن راه نیافته باشد. 

3. تعاضد (Co-operation) علم و دین 

دیدگاه سوم رابطة نزدیک تری را میان علایق و دلمشغولی های علم و دین بیان می کند. بر خلاف موضع اول – که موضع تعارض بود- در این مدل گفته می شود که گاهی برخی عقاید دینی به فعالیت های علمی مدد می رساند و بر خلاف موضع دوم – موضع تفارق- استدلال شده که تعامل میان علم و دین نه تنها مخرب نیست، بلکه می تواند به نفع هر دو باشد. معتقدین به این موضع، بر این باورند که میان علم و دین زمینه های مشترک برای گفتگو هست و آنها می توانند از تجارب یکدیگر بهره مند شوند. این گروه مستقیماً از علم استنباطهای کلامی دارند و بر این باورند که وجود خداوند را چه از عوارض ذاتی طبیعی؛ نظیر وجود طرح و تدبیر یا اتقان صنع و نظم، و چه از کشفیات خاص تر؛ نظیر جهت دار بودن تکامل یا خصلت ریاضی فیزیک جدید، می توان استنتاج کرد. بعضی از متکلمین مسیحی؛ مانند پاننبرگ» معتقدند که یک جهان بینی علمی بدون وارد کردن الهیات ،ناقص است و فهم کامل جهان بدون ارجاع به خدا میسر نیست.21 

تأکید بر تعاضد و تعاون باورهای علمی و دینی ، غالباً در جوامعی بروز کرده که جامعه علمی نوظهور ، مجبور بوده است در مقابل مسؤولین با قدرت دینی، قیافة آشتی جویانه به خود بگیرد. همچنین زمانی که مدافعین دینی از یافته های جدید علمی برای دفاع از عقلانیت ایمانشان بهره می برند، یا در مقابل ادیان دیگر می خواستند سنت دینی خویش را موجه سازند، باز آن تأکید رخ می نمود. 

موضع تعاضد به کام الفرد وایتهد» گیرا آمد؛ زیرا وی استدلال می کرد که تعامل میان علم و دین ، دین را از توهمات کهنه و زاید پاک می کند. وی می گوید: همکنشی دین و علم، عامل بزرگی در پیشبرد بسط اندیشه دینی و پیراستن آن از تصورات عرضی است».22 

بسیاری از متکلمان عقلی شیعه و سنی، یهودی و مسیحی و متکلمان جدید غرب و فیلسوفان معاصر بر این عقیده اند که بعضی از مسایل علمی مورد نیاز دین و بعضی از مسایل دینی مورد حاجت علم است ، اما از سویی بعضی از مسایل دینی، علمی نیست و بعضی از مسایل علمی هم دینی نیست. بر اساس این عقیده، مواردی از دین به هیچ وجه قابل بحث برای علوم نیست و امکان ندارد فکر بشر آن را صید کند، اما از جانب دیگر، دین در پاره ای از مسایل علمی هیچ گونه دخالتی نمی کند. 

ص 43

استاد مطهری با شناسایی قلمرو علم، دین و فلسفه و تبیین رسالت هر یک از آنها معتقد است که دین در تعمیق شناخت علمی و فلسفی نقش مهمی دارد و از طرفی علم و فلسفه در تحکیم باورهای دینی سهم بسزایی دارند. در این میان ، نه تنها هیچ گونه تفاوتی میان این سه سیستم معرفتی وجود ندارد، بلکه هر سه در تبیین و تبسیق نظام هستی مکمل یکدیگرند.23 فقدان یک دیدگاه جامع برای شناسایی حدود و قلمرو و رسالت هر یک از این سه نظام در جهان هستی و نبود تفسیری صحیح و متقن از نسبت میان آنها ، نتیجه ای جز تعارض علم و دین در مغرب زمین نداشته است. از سوی دیگر ، تفارق و جدایی علم و دین نیز مقبول نیست. برای بشریت هیچ چیز گرانتر و مشئوم تر از جدایی دین و دانش نیست. این جدایی تعادل اجتماعی بشری را از بین می برد. هم دنیای قدیم ، هم دنیای جدید گاه دچار بی تعادلی شده و تعادل خود را از دست داده است. زمانی مردم گرایش دینی خود را جدا از علم جستجو می کردند؛ این بیماری دنیای قدیم بود ، همچنان که بیماری عمدة دنیای جدید این است که عده ای در جستجوی علم منهای دین هستند. اکثر انحرافات و بدبختی هایی که بشر امروز را تهدید می کند ناشی از این است که علم را جدا از ایمان می خواهد، همای سعادت آن روز بر سر بشر سایه خواهد گسترد که وی عمیقاً پی ببرد که به هر دو اصل مقدس نیازمند است، بداند مرغی است که به دو بال نیاز دارد؛ بالی از دانش و بالی از ایمان». 24 به نظر استاد مطهری ، علم و دین هر دو برای گسترش شناسایی انسان آمده اند، اما علم افزایش و توسعة افقی به انسان ارزانی می دارد، ولی دین افزایش عمقی به بشر اعطاء می نماید. دین برای افزایش ژرفایی شناخت آمده، دین می گوید تمام این جهان که می بینی در مقابل جهان غیبی که بر این جهان احاطه دارد مثل یک حلقه است در صحرا. پیامبران از این عالم چیزی کم نکرده اند، بلکه عظمت آن عالم را به ما ارائه و نشان داده اند.25


تاریخ تأثیر دوگانه ای را برای دین بر علم و محافل علمی سراغ دارد. این تأثیر دوگانه در دو فضای مختلف شکل گرفته است ، یکی در جهان مسیحیت و دیگری در جهان اسلام. جهان مسیحیت، خاطرة ناخوشایندی از سیطرة کلیسا بر محافل علمی و تأثیر منفی آن بر علم دارد و جهان اسلام، شکوفایی دانش را در تمدن اسلامی مرهون تدابیر و تشویقهای دین می داند . قرآن مجید در آیات بسیاری به شکل های گوناگون از مقام دانش سخن گفته و بشر را به اندیشیدن درست فراخوانده و راه درست علم را ترویج کرده است. 

شکی نیست که بر مبنای تعارض ظاهری ، در برخی موارد میان علم و دین تعارض است؛ البته در مقام تدقیق و تعمیق و بر مبنای تعارض واقعی، عده ای نافی تعارض و برخی مُثبت تعارض اند. استاد مطهری با انکار تعارض واقعی میان علم و دین ، در صورت بروز تعارض ظاهری میان برخی از گزاره های علمی و دینی؛ مانند تعارض نظریة تکامل با اندیشة دینی، آن را از طریق تفکیک زبانهای علم و دین قابل رفع می داند. یکی از علل عمده ای که باعث شد مسألة زبان دین» مورد توجه بیشتر و مؤکدتر متکلمان و فیلسوفان دین قرار گیرد، مسألة تعارض علم و دین است. در تحول اخیر علمی غرب ، بسیاری از قضایای مسلم ، قطعیت خود را از دست داد و چه ب

بنام خالق هستی


من در سال های گذشته عمرم دروغ های زیادی گفته ام. چگونه آنها را جبران کنم. از این پس چگونه از دروغ فاصله بگیرم؟

من در سال های گذشته عمرم دروغ های زیادی گفته ام. چگونه آنها را جبران کنم. از این پس چگونه از دروغ فاصله بگیرم؟

وضعیتی که یک دروغگو پس از ارتکاب آن و پشیمان شدن از آن پیدا می کند شبیه وضعیت فرد در گناهان دیگر مخصوصا حق الناس است.
او احساس می کند گناهانی که انجام داده است ابعاد وسیع و آثار زیادی پیدا کرده است و از کنترل او خارج شده است. او زمان را به عقب نمی تواند برگرداند و جبران این همه گناه را نمی تواند بکند. در همین افکار است که شیطان موقعیت را مناسب می بیند و سختی کار را تایید می کند و او را نسبت به آینده ناامید و مایوس میکند. سپس هم نتیجه میگیرد که پس باید به همان رویه خود ادامه دهی!
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاء»؛ شیطان شما را از فقر (و مشکلات) می ترساند و به گناه دستور می دهد.(1)
اما در کنار این همه افکار ناامیدکننده، جرقه نوری در عمق جان فرد روشن می شود و ادامه آیه قبل را از نظر می گذراند: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلا»؛ ولی خدا شما را به بخشش و فضل خود وعده می دهد.
و یا این آیه شریفه:
یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم»؛ اى بندگان من که به نفس خود ظلم و در معصیت زیاده روی نموده ‏اید! از رحمت خداوند ناامید نشوید! خداوند همه گناهان را می بخشد. خداوند بخشنده و مهربان است.(2)

گناهکار بر اثر گناه خیلی چیزها را از دست داده است اما با توبه می تواند خیلی چیزها را به دست آورد. اما توبه چیست و چگونه است؟
در ساده ترین و جامع ترین تعریف امام باقر(علیه السلام) می فرماید: کَفَى بِالنَّدَمِ‏ تَوْبَةً»؛ برای توبه پشیمان بودن کافی است.(3)
چراکه پشیمانی باعث می شود همه شرایط توبه به دنبال آن بیاید.
تصور کنید کسی را با گفتن حرفی ناراحت کرده اید. بعد از مدتی از حرفی که زدید دچار پشیمانی و عذاب وجدان می شوید. بنابراین سعی میکنید این پشیمانی را به آن فرد ابراز کنید و سپس به گونه ای در حق او جبران کنید.
در رابطه با توبه از گناه نیز وضعیت به همین منوال است. اگر واقعا کسی زشتی گناه را درک کند و از آن پشیمان شود به دنبال جبران بر می آید و از هر موقعیتی برای آن استفاده می کند. توبه پذیری و عدالت خداوند هم اقتضا می کند ضمن اینکه گناهکار را از گناهش خارج می کند امکان جبران حقوق از دست رفته دیگران را نیز فراهم کند.

پس از این که مومن از گناه خود احساس شرمساری و پشیمانی کرد برای سه چیز احساس وظیفه و تکلیف می کند. گذشته، حال و آینده
نسبت به گذشته وظیفه جبران، در حال حاضر وظیفه استغفار و نسبت به آینده وظیفه ترک گناه را پیدا می کند. امیر المومنین (علیه السلام) می فرمایند: التَّوْبَةُ عَلَى أَرْبَعَةِ دَعَائِمَ‏ نَدَمٍ‏ بِالْقَلْبِ‏ وَ اسْتِغْفَارٍ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٍ بِالْجَوَارِحِ وَ عَزْمٍ أَنْ لَا یَعُود»؛ توبه بر چهار پایه استوار است: پشیمانی با قلب، طلب آمرزش با زبان، عمل به وسیله اعضا و جوارح، و اراده و تصمیم جدی بر اینکه به گناه و آلودگی گذشته بازگشت ننماید.(4)

در ادامه به تفصیل و به تدریج به این سه وظیفه خواهیم پرداخت. ابتدا وظیفه جبران گذشته را بررسی می کنیم. جبران گناهان بنابر نوع گناه و شرایط مختلف آن به چند طریق ممکن است انجام شود:

قضای عبادات
گاهی گناه مومن در قالب ترک واجبات و تکالیف شرعی است. در این رابطه قضای عبادات انجام نشده و احیانا کفاره آن ها در صروت وم جبران کننده است. امیرالمومنین(علیه السلام) به عنوان یکی از اامات توبه می فرماید: أَنْ تَعْمِدَ إِلَى کُلِّ فَرِیضَةٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا»؛ به هر واجبی که آن را ضایع کردی برگردی و حقش را ادا کنی.(5)

جبران مالی
در حق الناس مالی حتما خسارت و ضرر و زیان فرد خسارت دیده باید جبران شود. امیرالمومنین(علیه السلام) به عنوان یکی از اامات توبه از حق الناس می فرماید: أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى الْمَخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى اللَّهَ [عَزَّ وَ جَلَ‏] أَمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَة»؛ پرداختن حقوق مردم‏ چنانکه خدا را پاک دیدار کنى که چیزى بر عهده تو نباشد.(6)

حلالیت طلبیدن
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرمایند: مَنْ کَانَتْ لِأَخِیهِ عِنْدَهُ مَظْلِمَةٌ فِی عِرْضٍ أَوْ مَالٍ فَلْیَسْتَحْلِلْهَا مِنْهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لَیْسَ‏ هُنَاکَ‏ دِینَارٌ وَ لَا دِرْهَمٌ یُؤْخَذُ مِنْ حَسَنَاتِهِ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ لَهُ حَسَنَاتٌ‏ أُخِذَ مِنْ سَیِّئَاتِ صَاحِبِهِ فَیَزِیدُ عَلَى سَیِّئَاتِهِ»؛ کسی که بر گردن او نسبت به برادرش ظلم آبرویی و یا بدهی مالی وجود دارد، باید از او حلالیت بطلبد قبل از اینکه روزی فرا رسد که درهم و دیناری در آن وجود ندارد. پس از حسنات او برداشته می شود و اگر حسنه ای نداشت از گناهان برادرش برداشته می شود و بر گناهان او اضافه می گردد.(7)

استغفار
امام صادق(علیه السلام) می فرماید: فَإِنَّ الِاسْتِغْفَارَ تَوْبَةٌ وَ کَفَّارَةٌ لِکُلِّ مَنْ لَمْ یَجِدِ السَّبِیلَ إِلَى شَیْ‏ءٍ مِنَ الْکَفَّارَةِ»؛ استغفار توبه و کفاره هر گناهی است که نتوانی کفاره آن را بدهی و آن را جبران کنی.(8)

انجام اعمال خیر
إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات‏»؛ نیکی ها بدی ها را از بین می برد.(9)

واگذار کردن به خداوند
در صورتی که ضایع کننده حق الناس بدون اینکه خودش بخواهد، نتواند حق صاحبش را ادا کند و از او حلالیت بگیرد(مثل اینکه فراموش کند، فقیر شود، صاحب حق حلال نکند و.) کار به خداوند واگذار می شود.
شخصی به نام وشّاء به محضر امام صادق (سلام الله علیه) وارد شد و از آن حضرت درخواست نمود با شهاب» صحبت کند که در مورد دیونش تخفیف دهد تا موسم حج بگذرد و این وشّاء مبلغ هزار دینار به شهاب بدهکار بود. امام سراغ شهاب فرستاد، وی آمد، امام به او فرمود: از اوضاع وشّاء و پناهندگیش به ما باخبری، و برای ما بازگو کرد که هزار دینار بر او طلب داری، که این مبلغ را هم در راه شهوات خرج نکرده و فقط در دیون و طلب هایی که برای مردم داشته صرف کرده. من دوست دارم که او را حلال کنی. البته شاید گمان کنی که در قیامت از کارهای نیکش به تو عطا می‌شود تا حلالش کنی؟ شهاب پاسخ داد: آری، به ما اینچنین رسیده است. امام فرمود: خداوند کریم‌تر و عادل‌تر از این است که بنده‌ای با نمازهای شبانه‌اش در سرما و روزه‌هایش در گرما و طواف‌هایش به دور این خانه به او تقرّب جوید سپس این حسنات را از او بگیرد و به دیگری عطا کند!خداوند فضل زیادی دارد، دیون بنده مؤمنش را جبران می‌کند. آنگاه شهاب عرضه داشت: پس حلالش کردم.(10)
در این دعا از زبان امام سجاد (علیه السلام) میخوانیم: اللَّهُمَّ وَ عَلَیَّ تَبِعَاتٌ قَدْ حَفِظْتُهُنَّ، وَ تَبِعَاتٌ قَدْ نَسِیتُهُنَّ، وَ کُلُّهُنَّ بِعَیْنِکَ الَّتِی لَا تَنَامُ، وَ عِلْمِکَ الَّذِی لَا یَنْسَى، فَعَوِّضْ مِنْهَا أَهْلَهَا، وَ احْطُطْ عَنِّی وِزْرَهَا وَ اعْصِمْنِی مِنْ أَنْ أُقَارِفَ مِثْلَهَا»؛ اى خداوند، بر ذمّه من تبعاتى است که در حفظ دارم و تبعاتى که از یاد برده‏ام، ولى همه را چشم تو که هرگز به خواب نمی رود مى نگرد و علم‏ تو که هیچ چیز از آن نهان نمی ماند، می داند. تو خود کسانى را که بر من ذمّه دارند عوض ده و بار گناه آن از دوش من برگیر و از سنگینى آن بکاه و مرا از ارتکاب چنان گناهانى نگه‏دار.(11)

در دعایی دیگر آمده است: أَسْأَلُکَ فِی حَمْلِ مَظَالِمِ الْعِبَادِ عَنَّا فَأَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِیدِکَ‏ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِکَ کَانَتْ لَهُ قِبَلِی مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهَا إِیَّاهُ فِی نَفْسِهِ أَوْ فِی عِرْضِهِ أَوْ فِی مَالِهِ أَوْ فِی أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ أَوْ غِیبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا أَوْ تَحَامُلٌ عَلَیْهِ . فَقَصُرَتْ یَدِی‏ وَ ضَاقَ وُسْعِی عَنْ رَدِّهَا إِلَیْهِ وَ التَّحَلُّلِ‏ مِنْهُ‏ فَأَسْأَلُکَ یَا مَنْ یَمْلِکُ الْحَاجَاتِ . أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُرْضِیَهُ عَنِّی بِمَ شِئْت»؛ و از شما درخواست می‌ کنم درباره مظالمی که نسبت به بندگانت دارم، پس هر بنده زن و مرد از بندگانت که بر او ظلمی کرده‌ ام چه در مورد جانش یا آبرویش یا مالش یا خانواده‌ اش یا فرزندانش یا غیبت کرده‌ ام یا زورگویی کرده‌ ام. و از برگرداندن حقش یا طلب حلالیت از او دستم کوتاه شد، از تو مسألت می‌ دارم ای آن که مالک حاجاتی. که بر محمد و آل محمد درود فرستی و او را از من با هر آنچه خودت بخواهی راضی سازی.(12)

استغفار به معنای طلب عفو و بخشش کردن از خداوند است که معمولا به صورت زبانی و با گفتن ذکر (استغفر الله ربی و اتوب الیه) انجام می شود. استغفار یکی از اجزاء توبه است که در صورتی که با اجزای دیگر توبه مثل پشیمانی از گناه، تصمیم بر ترک گناه و جبران گناه همراه شود توبه تحقق پیدا می کند. برخی از برکات استغفار و توبه از این قرار است:
جلب برکات الهی: یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلى‏ قُوَّتِکُم‏»؛ اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوى او بازگردید، تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نیرویى بر نیرویتان بیفزاید!(13)
دفع بلا: ادْفَعُوا أَبْوَابَ الْبَلَاءِ بِالاسْتِغْفَارِ»؛ با استغفار بلا را دفع کنید.(14)
امان از عذاب الهی: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُون»‏؛ ای پیامبر تا زمانی که تو در میان آنها باشی و تا زمانی که آنها استغفار کنند خداوند آنها را عذاب نمی کند.(15)
دوای گناهان: لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ دَوَاءٌ وَ دَوَاءُ الذُّنُوبِ الِاسْتِغْفَارُ»؛ برای هر دردی دوایی است و دوای گناهان استغفار است.(16)

یکی از مهمترین ارکان تحقق توبه وظیفه ای است که در ادامه و آینده بر عهده توبه کننده قرار می گیرد. او باید تصمیم بر ترک همیشگی گناه داشته باشد در غیر این صورت اصل پشیمانی او از گناه مورد تردید قرار می گیرد. چراکه کسی که از کاری که در گذشته انجام داده است پشیمان است آن را در آینده تکرار نمی کند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرماید: أَبَى‏ اللَّهُ‏ لِصَاحِبِ‏ الْخُلُقِ السَّیِّئِ بِالتَّوْبَةِ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ کَیْفَ ذَلِکَ قَالَ لِأَنَّهُ إِذَا تَابَ عَنْ ذَنْبٍ وَقَعَ فِی ذَنْبٍ أَعْظَمَ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِی تَابَ مِنْهُ»؛ خداوند صاحب خُلق بد را موفق به توبه نمی کند. پرسیده شد: چرا یا رسول الله؟ حضرت پاسخ داد: به این خاطر که وقتی چنین فردی از گناهی توبه کند، به گناه بزرگتری گرفتار می شود.(17)
خُلق در اصطلاح علمای اخلاق به معنای حالتی نفسانی است که باعث می شود رفتارهای متناسب با آن بدون تفکر و تامل صادر شود. مثل انسان سخاوتمند که بدون معطلی می بخشد و انسان بخیل که برای نبخشیدن نیاز به تامل ندارد. این روایت نشان می دهد با وجود بودن خلق سییء به عنوان منشا گناه توبه نتیجه پایدار و رضایت بخشی ندارد.
پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) در روایت دیگری نیز می فرماید: اَبَى اللهُ لِصاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتَّوبَةِ قیلَ یا رَسُولَ اللهِ وَ کَیْفَ ذلِکَ؟ قالَ: اِنَّهُ قَدْ اُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّها»؛ خداوند توبه صاحب بدعت را هرگز نمى پذیرد! عرض کردند یا رسول الله چگونه چنین چیزى ممکن است؟ فرمود: به خاطر این که محبّت آن بدعت در اعماق دلش جاى گرفته است.(18)

با وجود علاقه به یک گناه نیز نمی توان به پایداری توبه امیدوار بود. بنابراین کسی که از گناهی توبه می کند باید نسبت به آن گناه منزجر شود و ریشه های نفسانی آن را در وجود خود از بین ببرد تا بتواند در تصمیم خود نسبت به ترک آن مصمم بماند.

در رابطه با دروغگویی و دوری از آن این نکات کارگشا است:

توجه به آثار اخروی و معنوی دروغگویی
امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند: لَا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّى‏ یَتْرُکَ‏ الْکَذِبَ‏ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ»؛ بنده طعم ایمان را نمی چشد تا زمانی که دروغ شوخی و جدی را ترک کند.(19)

توجه به آثار دنیوی و اجتماعی دروغگویی
دروغ باعث سلب اعتماد عمومی از فرد و انزوا و تنزل شخصیتی او می شود. امیرالمومنین(علیه السلام) می فرمایند: الْکَذَّابُ‏ وَ الْمَیِّتُ‏ سَوَاءٌ فَإِنَّ [لِأَنَ‏] فَضِیلَةَ الْحَیِّ عَلَى الْمَیِّتِ الثِّقَةُ بِهِ فَإِذَا لَمْ یُوثَقْ بِکَلَامِهِ [فَقَدْ] بَطَلَتْ حَیَاتُه»؛ دروغ گو و مرده مساویند، برای این که امتیاز شخص زنده بر شخص مرده، اطمینان داشتن به شخص زنده است. بنابراین، اگر به گفتار او اطمینان نباشد، پس حیات او تباه و باطل شده است.(20)

پرهیز از معاشرت با افراد دروغگو
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: إِیَّاکَ‏ وَ مُصَاحَبَةَ الْکَذَّابِ‏ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ السَّرَابِ یُقَرِّبُ لَکَ الْبَعِیدَ وَ یُبَاعِدُ لَکَ الْقَرِیب؛ از دوستی با دروغگو برحذر باش زیرا او مانند سراب است که در نظرت دور را نزدیک و نزدیک را دور می سازد.»(21)
علاوه بر این رفت و آمد و دوستی با دروغگو این گناه را برای انسان عادی سازی میکند و او را شبیه به او می سازد.

از بین بردن ریشه های دروغگویی
باید انگیزه‏ هاى دروغ و ریشه‏ هاى این انحراف اخلاقى از قبیل طمع، ترس، خودخواهى، حب و بغض‏هاى افراطى، احساس حقارت و امثال آن را در خود از بین برد تا این رذیله خطرناک زمینه مساعد براى نشو و نماى خود در وجود انسان پیدا نکند.

پی نوشت ها:
1. بقره/ 268.
2. زمر/ 53.
3. کلینی، محمد بن یعقوب(329 ق)، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج‏2، ص426.
4. مجلسی، محمد باقر(1110ق)، بحار الانوار، بیروت، دار احیا التراث العربی، ج75، ص81.
5. شریف الرضی(406ق)، نهج البلاغه، قم، هجرت، ص549.
6. همان.
7. شهید ثانى، زین الدین بن على‏(966ق)، کشف الریبة، دارال مرتضوی للنشر، ص72 و 73.
8. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، محقق، مصحح، خرسان، حسن، تهران، دارالکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق، ج‏1، ص164.
9. هود/ 114.
10. بروجردى، آقا حسین، منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعة)، تهران، انتشارات فرهنگ سبز، ج‏23، ص 763.
11. علی بن الحسین(علیه السلام)، الصحیفة السجادیة، ترجمه آیتى، سروش، تهران، ص 199.
12. مجلسی، محمد باقر(1110ق)، بحار الانوار، بیروت، دار احیا التراث العربی، ج‏87، ص177.
13. هود/ 52.
14. عده ای از علما، الأصول الستة عشر، دارالشبستری، قم، ص 240.
15. الأنفال/ 33.
16. کلینی، محمد بن یعقوب(329 ق)، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج‏2، ص437
17. همان، ج‏2، ص32.
18. همان، ج1، ص54.
19. همان، ج2، ص340.
20. تمیمی آمدی(550ق)، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، دفتر تبلیغات، قم، ص220.
21. کلینی، محمد بن یعقوب(329 ق)الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج‏2، ص376.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمایید

 

 


بنام خالق هستی


شعور یعنی چه و در فقه چه معادلی دارد؟ آیا وجدان می تواند همان شعور باشد؟

شعور یعنی چه و در فقه چه معادلی دارد؟ آیا وجدان می تواند همان شعور باشد؟

معنی لغوی:
شعور به معنی علم و ادراک دقیق است. کتاب فروق اللغه فرق علم و شعور را در دقت دانسته است.(1)
وجدان، مصدر از وجد به معنی وجود یافتن، یافتن و واجد و دارای چیزی شدن است. وجود در برابر عدم است.(2)

معنی اصطلاحی:
عقل و درک: در مباحث فقه استدلالی یا فقه فتوایی، اگر کلمه شعور بیاید، همان کاربرد رایج را دارد و به معنی عقل و درک می باشد.
البته از زاویه ای دیگر می توان گفت شعور یا وجدان می تواند اشاره به اصطلاحات زیر داشته باشد:
1- عقل عملی: در اصول فقه در باب مستقلات عقلیه، درک عقل عملی از حسن و قبح (نیکی و بدی) امور و افعال در آن بررسی می شود.
2- وجدان فقهی: اصطلاحی است که بعضی از اساتید به تازگی برای اشاره به یک مطلب رایج استفاده می کنند. وجدان فقهی در بیان ایشان، در واقع همان مجموعه ای از ارتکازات، ذوق فقهی، انصراف شناسی و . را شامل می شود.
3- وجدان اخلاقی: وجدان اخلاقی، الهامات فطرت الهی انسان است که جلوه می کند. و به علم اخلاق مربوط است. موضوع علم اخلاق، صفات نفس انسانی است. در حالیکه موضوع فقه، عمل انسان مکلف می باشد.

وجدان فقهی(3):
وجدان فقهی: اندیشه هایی است که در سراسر ذهن استنباط کننده و مجتهد، حضور آشکاری دارند و فضای ذهنی از آنها آکنده و متاثر است.
شخص ازحضور آنها آگاهی می یابد اگر چه بسیاری از اوقات بی آن که بخواهد این عوامل را در ذهن خود فعال می بیند. از این اندیشه ها می توان با نام وجدانیات یا به تعبیر بهتر وجدان فقهی یاد کرد.
وجدان فقهی در جو و فرهنگ فقه شکل می گیرد و معنایی دارد غیر از جلوه های اخلاقی که وجدان اخلاقی نام گرفته است. وجدان فقهی مجموعه ای از ارتکازات، ذوق فقهی، انصراف شناسی و . را شامل می شود. وجدان و یافت هر چند امری درونی است و در حریم شخصی ذهنی افراد تعریف می شود، ولی یافته های درون ذهنی انسان بر دو قسم است:
اول: یافته های ذهنی شخصی که به تعداد آدمیان تکثر دارند.
دوم: وجدانیات فراگیر که گر چه درحوزه شخصی ذهن انسان پروریده اند، اما هرانسان درمراجعه به ذهن خود بی درنگ در می یابد که دیگر انسان ها نیز به این قضایا، اذعان و اعتراف دارند.
امور وجدانی درعرصه فقه از سنخ دوم است که فراگیر می باشد یعنی هر آشنای به فقه، ناچار به این سنخ از وجدانیات به تناسب آشنایی خود دست می یابد بدین سان مجموعه وجدانیات فقهی، در واقع دارای چارچوبه هایی قابل تحصیل و نظام مند است چرا که اولا، ریشه درنهاد بشری دارد و ثانیا، درمصاف مشترک فقیهان با فقه که مجموعه ای منظم و دارای حد و فصل مشخصی است، به وجود آمده است.
بسیاری از قواعد و ضوابط مشخص و مدون علم اصول، برگرفته از وجدان هستند. در واقع قبل از تلاش علمی برای ردیابی و نامگذاری آنها، از طریق وجدان تاثیر گذار بوده اند مثلا پاره ای از قواعد و ضوابط کنونی عموم و خصوص، روزگاری اگر اعمال می شد، از گذر وجدان فقهی، انجام می پذیرفت.

پی نوشت ها:
1. (الفرق) العلم و الشعور: یقال العلم هو ما ذکرناه، و الشعور علم یوصل الیه من وجه دقیق کدقة الشعر.»: ابو هلال عسکرى، حسن بن عبدالله، الفروق فی اللغة، ص: 74، - بیروت، چاپ: اول، 1400ق.
2. وَجَدْتُهُ‏، وِجْدَاناً (بِالْکَسْر) و وُجُوداً. . و الْوُجُودُ خِلَافُ العَدَمِ.»: فیومى، أحمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر ج ‏2 ص 648، ماده وجد، - قم، چاپ: دوم، 1414ق.
3. مقاله وجدان فقهی و راههای انضباط بخشی به آن در استنباط»، حجه الاسلام احمد مبلغی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه (به نقل از مجله فقه اهل بیت فارسی، شماره 21) hawzah.net. با اندکی تصرف و تغییر.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمایید

 


بنام خالق هستی


آیا جنیان هم مثل انسان ها، جنابت و حیض دارند؟ (درباره تفاوت انسان و‌ جن و حیوانات تحقیق می کنیم که برخی دلایل حسابرسی انس و جن را بدانیم.)

آیا جنیان هم مثل انسان ها، جنابت و حیض دارند؟ (درباره تفاوت انسان و‌ جن و حیوانات تحقیق می کنیم که برخی دلایل حسابرسی انس و جن را بدانیم.)

ـ جن و انس مکلفند:
جنیان مانند انسان مکلفند، باید مطیع انبیا باشند، امتحان می شوند، عده ای فریفته دنیا می شوند، در قیامت محشور شده و حساب و کتاب دارند.(1)

ـ جن و انس تناکح (ازدواج) و توالد (زاد و ولد) دارند:
بنا بر آیات و روایات، جنیان، مانند انسان ها، ازدواج و توالد دارند. آیه 56 سوره "الرحمن" در وصف حوریان بهشتی می فرماید: فیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَان‏» حوریان بهشتی را قبل از همسرانشان، نه آدمی و نه جن نزدیکی نکرده است.(2) آیه به وضوح دلالت دارد که جن هم آمیزش و رابطه جنسی دارد و تکثیر نوع آن همانند انسان، به وسیله مقاربت نر و ماده صورت می‌ گیرد.
در برخی روایات هم مساله ازدواج و قوای آن ها ذکر شده است: یَا عَلِیُّ لَا تُجَامِعْ أَهْلَکَ فِی أَوَّلِ لَیْلَةٍ مِنَ الْهِلَالِ وَ لَا فِی لَیْلَةِ النِّصْفِ وَ لَا فِی آخِرِ لَیْلَةٍ فَإِنَّهُ یُتَخَوَّفُ عَلَى وَلَدِ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ الْخَبَلُ فَقَالَ عَلِیٌّ ع وَ لِمَ ذَاکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ إِنَّ الْجِنَّ یُکْثِرُونَ غِشْیَانَ نِسَائِهِمْ فِی أَوَّلِ لَیْلَةٍ مِنَ الْهِلَالِ وَ لَیْلَةِ النِّصْفِ وَ فِی آخِرِ لَیْلَةٍ .»، یا علی در شب اول، وسط و آخر ماه آمیزش مکن! . همانا جنیان در این سه شب به نزد ن خود برای مقاربت (رابطه جنسی) می روند.(3)

ـ جنابت و حیض:
بنا بر آنچه گذشت، در روایات، اصل مساله جنابت مطرح است، اما کیفیت و جزییات آن به صنف خودشان مربوط است و بیانی درباره آن نیست. هم چنین کلیات دیگر مانند شهوت و قوای ، نر و ماده داشتن، ازدواج و . مشخص است، اما جزییاتی چون حیض و مانند آن، در روایت بدان پرداخته نشده است.

پی نوشت ها:
1. یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتی‏ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ شَهِدُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرینَ»، سوره انعام/ 130.
2. سوره الرحمن/ 56.
3. کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 5، ص 499، ح 3.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمایید

 


اگر در گذشته غیبت کسی را کرده باشم اما امکان حلالیت طلبیدن به خاطر در دسترس نبودن، کدورت پیش آمدن و یا فراموش کردن وجود نداشته باشد چه وظیفه ای دارم؟ راهکار ترک غیبت را نیز بیان نمایید.

غیبت از جمله گناهانی است که مشتمل بر دو حق یعنی حق الله و حق الناس می باشد. یعنی غیبت کننده از دو جهت مدیون است: اول نسبت به خدای تعالی که مخالفتش را مرتکب شده و دوّم این که: نسبت به کسی که آبرویش به وسیله غیبت مورد حمله قرار گرفته است. لذا کسی که می خواهد از این گناه توبه کند باید هر دو جهت را جبران نماید.
انسان برای ادای حق الله باید از غیبت توبه کند ولی برای حق الناس در صورتی که مفسده ای به همراه نداشته باشد، باید از طرف مقابل حلالیت بطلبد.
در باره توبه از گناه غیبت، روایات مختلفی نقل شده است، بعضی از احادیث استغفار را کافی دانسته و برخی دیگر رضایت طرف را لازم شمرده اند. در حدیثی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر کس حقی از برادر دینی بر عهده دارد (آبرو یا مال) باید از او رضایت بخواهد پیش از فرا رسیدن روزی که درهم و دینار یافت نمی شود و برای رضایت صاحب حق از حسنات غیبت کننده به غیبت شده داده می شود. و اگر کار نیکی نداشته باشد از گناهان غیبت شده بر گناهان غیبت کننده افزوده می گردد».(1)
پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیثی می فرمایند: گناه غیبت از سخت تر است. سئوال شد علتش چیست؟ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: زیرا کار توبه می کند و خدا توبه اش را می پذیرد ولی غیبت کننده توبه می کند امّا خدا توبه اش را نمی پذیرد تا طرف مقابلش او را حلال کند».(2)
امّا در مقابل روایاتی از معصومین (علیهم السلام) نقل شده که استغفار را کافی دانسته است. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: از پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد کفاره غیبت سئوال شد حضرت فرمود: برای کسی که او را غیبت کرده ای، هرگاه یادت آمد، استغفار کن».(3)

وجه جمع این دو دسته از روایات این است که: روایاتی که می گوید تنها استغفار کافی است مربوط به مواردی است که شخص غیبت شده از غیبت خبر ندارد یا به سبب مرگ یا مسافرت از دسترس خارج شده است. این مضمون روایتی است که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: اگر غیبت کسی را کردی و او باخبر شد باید از او طلب حلیت کنی ولی اگر مطلع نشد برایش طلب مغفرت کن».(4)
دلیل این حکم این است که: اگر شخص غیبت شده اطلاع نداشته باشد طلب حلیت از او به منزله خبر دادن و موجب برانگیختن فتنه و بر افروختن آتش کینه است.
امّا در صورتی که فرد غیبت شده از محتوای غیبت اطلاع پیدا کند و در نتیجه دلگیر و آزرده شود، انسان باید با طلب حلالیت، آثار روحی و روانی کار خود را از بین ببرد و با تمام وجود سعی کند تا کدورت به وجود آمده را از بین ببرد و غم و غصه را از دل او بزداید.
نتیجه آن که:
اگر غیبت شده زنده است و از غیبتی که درباره او شده خبر ندارد و گمان می رود مراجعه به او برای رضایت دادن موجب عداوت و کینه می شود و فتنه و فساد به بار می آورد، غیبت کننده به وی مراجعه نمی کند. و در عوض برای او بسیار استغفار می کند و مکرر از پیشگاه خداوند درخواست عفوش را می نماید. و هم چنین اگر غیبت شده فرد بی گذشتی بود، چنان چه غیبت کننده به او مراجعه کرد و فرد غیبت شده او را مشمول عفوش قرار نداد اینجا هم غیبت کننده باید برای فردی که غیبت او را انجام داده است از خداوند طلب عفو و آمرزش کند. این استغفار ها در صفحه حسنات آن دو گروه ثبت می شود، و موجب می گردد که غیبت شدگان از غیبت کنندگان عفو و اغماض نمایند.

تامل در آثار منفی غیبت میتواند از این گناه بازدارنده باشد:

الف) غیبت اعمال نیک را از بین می‌برد. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: الغیبةُ حرامٌ علی کل مسلمٍ و اِنّها لتأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب؛ غیبت کردن برای هر مسلمانی حرام است و همان گونه که آتش هیزم را می‌ سوزاند و از بین می‌ برد، غیبت نیز کارهای نیک انسان را از بین می‌ برد.»(5)
ب) غیبت دین و ایمان انسان را از بین می برد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرماید: تأثیر غیبت در دین و ایمان انسان از خوره در جسم او سریعتر است».(6)
ج) غیبت مانع قبولی اعمال است. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) در ضمن حدیثی می فرماید: مأمورانی که از سوی خداوند مقرر شده تا مراقب اعمال انسان باشند،‌ اعمال نیک بندگان را به آسمان بالا می‌ برند ولی فرشته‌ ای که باید اعمال را قبول کند و مورد تأیید قرار دهد، می‌ گوید: این عمل نیک را به صورت صاحبش بزنید زیرا من از طرف پروردگارم مأموریت یافته‌ ام که نگذارم عمل نیک غیبت کنندگان از من بگذرد و به سوی پروردگارم برود».(7)
د) غیبت کننده از بهشت محروم است.(8)

یکی دیگر از شیوه های دوری از غیبت دوری از عوامل زمینه ساز آن است. در قرآن کریم بدگمانی و تجسس زمینه ساز غیبت معرفی شده است.
خداوند متعال می فرماید: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از بسیاری از گمان ها درباره دیگران خودداری کنید و در امور آنها تجسس نکنید و غیبت انها را ننمایید».(9)
این آیه شریفه به خوبی گام هایی را که شیطان برای آلوده کردن انسان به غیبت بر می دارد، به تصویر کشیده است. غیبت با بدگمانی و بددلی به دیگران آغاز می شود. اما چون فرد شواهد و اطلاعات کافی برای بدگمانی خود ندارد به تجسس روی می آورد تا به آنچه گمان کرده مطمئن شود. و سپس شروع به برملا کردن عیبها و اشتباهات آن فرد می کند. بنابراین برای پرهیز از غیبت دیگران باید از سوء ظن و کنجکاوی و تجسس در باره دیگران خودداری کرد.

پی نوشت ها:
1. نراقی، محمد مهدی، جامع السعادات، منشورات جامعه النجف، چاپ دوّم، ج2، ص310.
2. شیخ حرعاملی، محمد بن حسن(1104ق)، وسائل الشیعة، قم، موسسه آل البیت، ج12، ص284.
3. کلینی، محمد بن یعقوب(329 ق)، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج2، ص357.
4. مجلسی، محمد باقر(1110ق)، بحار الانوار، بیروت، دار احیا التراث العربی، ج72، ص242.
5. فیض کاشانی، المحجة البیضاء، انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، بی‌تا، ج 5، ص 255.
6. نراقی، محمد مهدی، جامع السعادات، منشورات جامعه النجف، چاپ دوّم، ج2، ص304.
7. عاملی، امین، کشف الریبة، چاپ دمشق، بی‌تا، ص 6.
8. دیلمی، حسن بن محمد(841 ق)، اعلام الدین فی صفات المومنین، قم، موسسه آل البیت(علیهم السلام)، ص401.
9. حجرات/ 12.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها